دکلمه6
مىآيد؛ بر بام بلند آرزو و به جستوجوى شهيدانى كه مسيرش را با خون خويش مطهر كردند.
خانههاى قلبمان، شانههاى مهربان او را مىجويند تا در سايه خورشيدىاش، طعم خوش آزادى را بچشند.
اگرچه سيه مستان شب، با خنجر ظلم، سپيداران باغ را سر بريدهاند، دست نوازش باغبانى چون روح خدا، نگاهى سبز را به درختان آرزوهاىمان باز مىگرداند.
خوش آمدى به وطن؛ پرسوختگان منتظرت، چشمانتظار دست نوازش تواند كه از بام بلند ديدار، بر خاطر مجروحشان بكشى، اى روح خدا!
آمدى، تا روزهايمان رنگ سربلندى بگيرد و دستهاىمان بوى لبخندهاى آشتى.
آمدى، تا پشت آن همه شبهاى طولانى، طعم روز را فراموش نكنيم و به زيارت آفتاب برويم.
آمدى، تا پيروزى، فانوس شبهاى بىچراغى ما باشد و لبخند، عطر خوش آزادىمان.
تو كه آمدى، زمستان در برفهاى ناتمامش آب شد و بهار، در سينههاى ما شكوفه زد.
تو آمدى، تا طنين حقيقت، از برجهاى سر به فلك كشيده تاريخ، به گوش برسد.
تو آمدى، تا «جاء الحق و زهق الباطل»، دوباره ترجمه شود.
تو آمدى، تا هيبت كاغذى سر سپردگان طاغوت، در جهنمى از آتش، خاكستر شود.
تو آمدى و بهشت زهرا، در سرخى خونهاى به ناحق ريخته شده، دوباره تپيد.
تو آمدى و با آمدنت، فرودگاه مهرآباد، آبادانى ايران را با بالهاى كبوترهاى سپيد نامهرسان، به همه جاى جهان، مخابره كرد.
تو آمدى و نفسهاى مسيحايىات، كالبدهاى مرده را حياتى دوباره بخشيد.
خانههاى قلبمان، شانههاى مهربان او را مىجويند تا در سايه خورشيدىاش، طعم خوش آزادى را بچشند.
اگرچه سيه مستان شب، با خنجر ظلم، سپيداران باغ را سر بريدهاند، دست نوازش باغبانى چون روح خدا، نگاهى سبز را به درختان آرزوهاىمان باز مىگرداند.
خوش آمدى به وطن؛ پرسوختگان منتظرت، چشمانتظار دست نوازش تواند كه از بام بلند ديدار، بر خاطر مجروحشان بكشى، اى روح خدا!
آمدى، تا روزهايمان رنگ سربلندى بگيرد و دستهاىمان بوى لبخندهاى آشتى.
آمدى، تا پشت آن همه شبهاى طولانى، طعم روز را فراموش نكنيم و به زيارت آفتاب برويم.
آمدى، تا پيروزى، فانوس شبهاى بىچراغى ما باشد و لبخند، عطر خوش آزادىمان.
تو كه آمدى، زمستان در برفهاى ناتمامش آب شد و بهار، در سينههاى ما شكوفه زد.
تو آمدى، تا طنين حقيقت، از برجهاى سر به فلك كشيده تاريخ، به گوش برسد.
تو آمدى، تا «جاء الحق و زهق الباطل»، دوباره ترجمه شود.
تو آمدى، تا هيبت كاغذى سر سپردگان طاغوت، در جهنمى از آتش، خاكستر شود.
تو آمدى و بهشت زهرا، در سرخى خونهاى به ناحق ريخته شده، دوباره تپيد.
تو آمدى و با آمدنت، فرودگاه مهرآباد، آبادانى ايران را با بالهاى كبوترهاى سپيد نامهرسان، به همه جاى جهان، مخابره كرد.
تو آمدى و نفسهاى مسيحايىات، كالبدهاى مرده را حياتى دوباره بخشيد.
+ نوشته شده در شنبه دهم بهمن ۱۳۹۴ ساعت 18:58 توسط یاسر زنگنه ابراهیمی
|